کشیدگی ردیف و محتوا
0

سرالکس فرگوسن در سال 1986 سرمربی منچستر یونایتد شد و در آنجا سی و هشت جام قهرمانی کسب کرد، 5 بار جام حذفی انگلستان، 13 بار لیگ برتر و 2 بار لیگ قهرمانان اروپا. پس از کسب این عناوین می توان او را یکی از موفق ترین مربیان تاریخ فوتبال نامید. فرگوسن در سال 2013 اعلام بازنشستگی کرد، اما همچنان در مقام مشاور با منچستر همکاری می کند و عضو هیئت اجرایی برنامه آموزشی در دانشکده ی بازرگانی هاروارد است، و با دانشجوهای MBA درباره ی خود و نکات مدیریتی که در منچستر یونایتد به جا گذاشته بود، صحبت می کند.

آگاهی به این امر که چطور می شود با یک توپ گرد پیروزی کسب کرد با چالش های پیش روی مدیران کمپانی هایی مانند اپل، وودافن، تویوتا و بسیاری دیگر، را که مدیریت می کنند فرق دارد. با این حال همچنان نکات مشترکی هست که میان تمام برنده ها مشترک است و می تواند الهام بخش سازمان هایی باشد که مدیرانشان به دنبال پیروزی هستند.

در این مطلب چند نکته در مورد نحوه مدیریت او که چگونه توانسته بود فواید کار گروهی را نسبت به کار انفرادی جا بیندازد، چگونه امید به فردایی بهتر و برنده شدن را در باشگاهی که پیش از ورود او به مدت بیست سال قهرمان انگلیس نشده بود تزریق کرده بود؟، درباره رقبا چگونه فکر می کرد، چگونه تعادلی میان زندگی شخصی و کاری خود به جا گذاشته بود و چگونه نظم را حاکم می کرد؟، همه ی این موارد نکاتی است که به موسسین استارتاپ می تواند آموزش دهد که چگونه به سوی موفقیت گام بردارند.

1- وظیفه شناس و قدردان

با اینکه به نوعی تمامی کارهای باشگاه توسط فرگوسن انجام می شد و او بر تمامی فعالیت ها نظارت داشت، اما بر خلاف خیلی های دیگر، او در موقعیت خود سردرگم نبود و همیشه می دانست که یک نیروی استخدام شده است. او به خودش دروغ نمی گفت که دست تنها منچستر را ساخته است و خوب می دانست که این باشگاه میراث ارزشمندی دارد و شهرت آن تنها مخصوص فرگوسن نمی باشد. مسئله ای که دقیقا در برخی استارتاپ ها دیده می شود و اگر موسسی یا کسانی دیگر مفهوم کار تیمی را متوجه نباشند، به مشکل خواهند خورد. پس بهتر است که در موفقیت کسب و کارمان یک تیم را مدنظر قرار دهیم نه یک فرد را.

2- یک رهبر اقتصاددان

برخی، خصوصا کسانی که در جهان تجاری کار می کنند، منچستر یونایتد را بررسی کرده و این طور نتیجه می گیرند که مدیریت یک باشگاه فوتبال کاری ندارد. با اینکه منچستریونایتد شهرت جهانی دارد، اما کسب و کار کارمندان آن در قیاس با برخی شرکت های سیلیکون ولی بسیار کوچک و محدود است. سود باشگاه در سال 2014 ، چهارصد و سی و سه میلیون پوند بود، در حالی که این مبلغ برابر با تنها سی ساعت سود اپل و چهار روز سود گوگل است.

او در مورد قسمت اعظم هزینه های باشگاه تصمیم می گرفت و بخش اعظم دستمزدهای کارکنان را تعیین می کرد. بنابر این چرا باید اداره این تیم کاری آسان باشد. آن هم مانند هر سازمان دیگری نیاز به اداره ی درست دارد. بسیاری هم خلق یک ایده ی استارتاپی را کاری راحت می دانند و موفقیت آن را در صورت داشتن ایده ی خوب تضمین شده. اما غافل بیشتر افراد فقط یک روی سکه را می بینند و هیچ نگاهی به روی دیگر آن ندارند.

3- اطمینان به جوانان

سرالکس زمانی که بر روی جوانانی مانند بکام، گیگز و اسکولز سرمایه گذاری کرد و آنها را برای اولین بار به زمین بازی فرستاد، خیلی ها علیه او جبهه گرفتند و او را مورد انتقاد قرار دادند که با این بازیکنان تیم به نابودی کشیده می شود. اما طی سال های بعد فرگوسن با همان بازیکنان توانست جام های متعدد و ارزشمندی را کسب کند. شاید این موضوع برای اکثر افراد جوانی که استارتاپ خود را راه اندازی می کنند یک الگو و انگیزه ای برای تلاش بیشتر باشد. حتی اگر استارتاپ شما از مراحل اولیه استارتاپ بودن خارج شد، همیشه سعی کنید از نیروی کار جوان استفاده کنید و با دادن انگیزه و رهبری بر آنها، باعث وفاداری و رضایت آنها شوید.

4- کنترل اختیارات

او اختیار کنترل حوزه ی تحت امر خود را هم داشت. موسسین استارتاپ ها هم بر اهمیت کنترل تاکید دارند، اما همین مسئله در مورد مدیران ضعیف، به ضرر آنها و سازمان شان تمام می شود. با این حال اساس کار همان اساس فعالیت سرالکس است. یعنی باور به وجود هر اتفاقی، راه آن ها بهترین است.

5- حفظ ضرب آهنگ و نظم به سوی هدف

فرگوسن تصمیم گرفت برای جلوگیری از اهداف بلند پروازانه، موفقیت خود را محتاطانه و قدم به قدم پیش ببرد. حفظ ضرب آهنگی منظم و به سوی هدفی مشخص کار سختی است ولی موفقیت بلند مدت به شکل هر بازی، یک جام قهرمانی (ارائه ی محصول جدید یا شکستن رکورد فروش و نتیجه ی مالی) به دست می آید. برخی از موسسین استارتاپ ها معمولا چیزی جز شعارهای تکراری و خسته کننده ای مانند (ما می خواهیم جهان را تغییر دهیم) بلد نیستند. اما افراد متفکر چیزی می گویند که در اولین نوبت شنیدن، کاملا غیر ممکن به نظر می رسد.

6- شفافیت هدف

نشان دادن انتظارات خود از کارمندان و بازیکنان همیشه برای سرالکس کاری عادی و طبیعی بود. بخشی از مسئله به دلیل اعتماد به نفس ذاتی او بود و بخش اعظم آن مدیون شفافیت هدفش برای خودش بود. او به تمامی کسانی که تازه وارد باشگاه می شدند اعلام می نمود که ما در منچستر یونایتد فرض را روی برد در تمامی بازی ها می گذاریم. در سیلیکون ولی، به این جمله، بیان هدف می گویند.

7- تمرکز بر کار

رهبران معمولا بیش از حد وقت خود را صرف نگرانی در مورد رقبا می کنند. این مسئله در فوتبال هم صادق است، چون مالکین و مربیان باشگاه ها نسبت به موفقیت رقبا حساس هستند. نمی خواهیم بگوییم سرالکس هیچ توجهی به رقیبان خود نداشت، او اجازه نمی داد که رقبا مسیر حرکت منچستر را تعیین کنند.

دقیقا همین مسائل در استارتاپ ها نیز دیده می شود. با این که نادیده گرفتن پیشرفت در نقاط دیگر منطقی نیست، اما سازمانی هم نیست که موفقیت خود را دائما از راه عکس العمل نشان دادن به رقبا به دست آورده باشد. نمی توان با تقلید از دیگران پیشرو شد. به طور نمونه می توان به گوگل اشاره کرد، که موسسین آن هیچ توجهی به موتور جست و جوی یاهو، اکسایت و لیکاس و … نداشتند و فقط می خواستند چیزی بهتر خلق کنند.

رهبران بزرگ اهل رقابت هستند، اما نه با دیگران، بلکه با خود مسئله ی برتری.

منبع : کتاب رهبری، نوشته الکس فرگوسن، موخره مایکل موریتز

دیدگاه خود را ثبت کنید